شیطنتای دلسا جونم
سلام به شیشه عمر مامان
عزیز مامان این چند وقت خیلی شیطون شدی همش در حال حرکت و ریخت و پاش هستی،هر چی تمیز میکنم دستمال میکشم شما خانمی پشت سرم جبران میکنی
رو همه وسایل خونه اثر انگشت گذاشتی صبحا که از خواب بیدار میشی با چشمای نیمه باز میری سراغ عسلیها که از روی اونا بری رو میز توالت با اینکه خیلی مواظب خودت هستی ولی این کارت خیلی خطرناکه، وقتی میخوای از تخت بیای پایین از وسطای تخت عقب عقب میای پایین
مامان جون وقتی بهت میگیم لی لی حوضه سریع کف دستتو میاری با اون دستت ماساز میدی ومیگی لللللللللللللللللللللللللللللللل لللللللللللللللللللللل
وای عاشق دست زدنتم خیلی بامزه دست میزنی ولی امان از وقتی که دلت نباشه دستاتو گره میدی به هم به ما میخندی که منتظر دست زدنتیم
راستی مامانی اصلا از عروسکات خوشت نمیاد با خرت وپرت بهتر بازی میکنی
دیشب بابایی خیلی آسته آسته دور از چشمت رفت حموم ولی بابایی غافل از اینکه صدا آب میاد که....
منم مشغول تو آشپزخونه که دیدم صدای گریت میاد دیدم رفتی پشت در حموم به گریه میخواستی با بابایی بری حموم در صورتی که شب بودسرد و دیروزش حموم بودی از ما انکار از شما اصرار در حموم سفت گرفته بودی گریه و ذوق با هم ،نمیدونستی بخندی یا گریه کنی،در هرصورت موفق شدی باز رفتی حموم و حسابی بازی کردی.
اینم چند عکس از شیطونیات
عاشق دستمال کاغذیی
مرحله خرد کردن
مرحله حس غرور
مرحله فرار
شروع ریخت وپاش جدید
چت کردن دلسا خانم
آها موفق شدم
اتمام کار
عاشق جویدن سیمی
لباس برات تعویض میکنم گریه میکنی چیکار کنم عزیزم خوب باید تمییز خوشجل باشی
فدای اشکات
و عاشق این عروسک بادیی
عزیز مامان و بابایی شیرینم
دوستت داریم عزیزم