روزهای سخت یه ماهگی
عکس دلسا جون از یه ماهگی
مامان جون این عکس از 20 روزگیته برده بودمت واسه سنچش گوش ، خداروشکر مشکلی نداشتی ولی اذیت شدی چون دوتا چسب یکی رو لپت یکی پشت گردنت زدن وقتی اون چسبارو کندم خیلیییییییییییییی درد داشتی بمیرم مامای جاش رو لپت مونده
عزیزم این روزا روزای سختی واسمون آخه قدرت شیر خوردنو نداشتی همش موقع شیر خوردن خوابت میبرد
شبا من اصلا خواب نداشتم چون دوساعتی یبار بیدار میشدم بهت شیر میدادم که خود شیر دادن بهت دوساعت طول میکشید شبا کلا 2 یا3 ساعت میخوابیدم تا سینه میزاشتم دهنت خوابت میبرد بابا هم میزد کف پات بیدارت کنه تو بیدار میشدی یه ناله میکردی باز میخوابیدی تا آخر به شیشه و سرنگ و انگشت متوسل میشدم تو رو سیر میکردم اونجوری هم خییییییییییییییییلی میخوردی همشو بالا میوردی
راستی اینم بگم اصلا از خونه بیرون نمیرفتم مگه برا سنجشی دکتری وگرنه همش تو خونه بودیم آخه تو اینقر کوچولو بودی که نمیشد بریم بیرون برا من که همیشه به پیاده روی وبیرون رفتن البته همراه بابا،خیلی سخت میگذشت همیشه تو خونه حبس بودیم