دلسادلسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

دلسا بهترین برا مامان و بابا

بهار آمد.......

سلام به روی ماهت زندگی مامان و بابا   اول از همه باید شاکر خداوند بزرگ باشم که تو رو به ما داد تا با وجود تو حس کنیم زندگی چقدر قشنگ و قشنگتر میشه....  شکر خدایی کنیم که با وجود تو زندگی ما حس زنده بودن گرفت....  با وجود تو خانواده معنا پیدا کرد خدایا  شکرت که این بهار آمد من در کنار عزیزانم بودم.... خدایا به خاطر همه چیز ازت ممنونمممممممممممممممممممم....   دختر گلم اولین بهار زندگیت مبارک   دخترم سال تحویل همه خونه بابا بزرگت بودیم همه عموها هم اونجا بودن امسال سال خوبی برا من وبابا بود چون تو کنارمون بودی، همچنین سال خوبی برای من...
21 فروردين 1393

حرفای نگفته

در ذهن نیافرینمت میمیرم از وهم اگر نچینمت میمیرم ای عادت چشمهای بی حوصله ام یک روز اگر نبینمت میمیرم........     نفس مامان واقعا اگه یه روز نبینمت میمیرم       دختر مامان این روزا خیلی شیرین شدی خیلی تو دل برو شدی روز  به روز شیرینتر میشی هرچقددر  خدارو شکر کنم باز کمه خدایا  شکرت...   .   دختر قشنگ ما خیلی دوست داریم   این روزا همش میری رو پله اتاق خوابا قبلا راحت بالا میرفتی ولی الان باید خیلی تلاش کنی گاهی موفق  میشی گاهی  نه دیشب تونستی بیای بالا و خو...
29 اسفند 1392

نه ماهگی شیرینم

سلام به روی ماهت عزیزم   عزیز مامان نه ماهگیت مبارگ از موقعی که میتونی سینه خیز بری خیلی دختر خوبی شدی ناز وگریه وزاریت کمتر کمتر شده واسه خودت تو خونه میچرخی وبازی میکنی دوروزه یاد گرفتی چهاردست وپا بری ولی به شیوه خاص خودت، به هدف متمرکز میشی و  بدون سرو صدا  میری به سمتش گاهی با کله میای به زمین ولی به خاطر هدفتم که شده باز  پامیشی پیش به سوی هدف........ قربون تلاشت مامانی     سلام عزیز مامان دقیقا روز 26 اسفند  دیگه میتونستی دست بگیری به وسیلها بلند بشی همش اویزونی به میز تلویزیون یا پله اتاق خوابا قربونت بشه مامانی...... تازه از دیروز یاد گرفتی از...
28 اسفند 1392

نفسای اخر زمستان

سلام  عزیز مامان زمستون داره نفسای آخرشو میزنه و نوروز در راهه تو روز به روز بزرگتر وقویتر میشی   ،عزیز مامان چه زود گذشت هروقت بیرون میرفتم دختربچه 8.9 ماهه میدیدم میگفتم کی دلسا من 9 ماهه میشه چه زود گذشت چه زود بزرگ شدی(مامانی آخه تو خیلی فسقلی بود).....    یادم میاد چقدر منتظر اولین لبخندت بودیم ،منتظر دمر شدنت،منتظر غلط زدنت ،منتظر سینه خیز رفتن و چهار دست وپا رفتنت بودیم،همه اینا گذشتن و ما هر  روز شاکرتر از دیروزیم .........   فقط بخاطر وجود تو بودن تو ......   تو به ما من وبابا، مخصوصا من امید زندگی امید بودن دادی، میدونی چرا میگم مخ...
24 اسفند 1392

پنج ماه شیرین گذشت

  سلام به روی ماهت گلم   الان که پنج ماهت شده دیگه میتونی دمر بشی البته تو چهار ماهگی دمر میشدی ولی از اونجا که ناز داشتی زیاد دمر نمیشدی میتونی اسباب بازیاتو خیلی راحت تو دست نگه داری باهاشون بازی کنی اسمتو تشخیص میدی البته از چهار ماهگی تشخیص میدادی ولی الان خیلی بهتر عکس العمل نشون میدی، حتی به اسم دلی هم عکسالعمل نشون میدی اسم دلی بابایی روت گذاشته  اوایل خیلی بهش میگفتم نگو دلی ولی باباست دیگه میگه الان دیگه اطرافیانم گاهی دلی صدات میزنن،امیدوارم ناراحت نشی   اواسط پنج ماهگیت بود چند باری سینه خیز رفتی ولی با کله میومدی زمین درد میومد دیگه  از سینه خیز رفتن خبر...
22 اسفند 1392

روزهای خوب دو ماهگی دلسا خانم

  عکس دلسا خانم از دو ماهگی       شیرین مامان خدارو شکر روزای سخت به اتمام رسید تو راحت میتونی شیر بخوری دیگه خوابت نمیبره قدرتمند شدی   دیگه میشه رفت بیرون کمی  البته کمی بزرگ شدی   ...
20 اسفند 1392

روزهای سخت یه ماهگی

عکس دلسا جون از یه ماهگی       مامان جون این عکس از  20 روزگیته برده بودمت واسه سنچش گوش ، خداروشکر مشکلی نداشتی ولی اذیت شدی چون دوتا چسب  یکی رو لپت یکی پشت گردنت  زدن وقتی اون چسبارو کندم خیلیییییییییییییی درد داشتی بمیرم مامای جاش رو لپت مونده     عزیزم  این روزا روزای سختی واسمون آخه قدرت شیر خوردنو نداشتی همش موقع شیر خوردن خوابت میبرد   شبا من اصلا خواب نداشتم چون دوساعتی یبار بیدار میشدم بهت شیر میدادم که خود شیر دادن بهت دوساعت طول میکشید شبا کلا 2 یا3 ساعت میخوابیدم تا سینه میزاشتم دهنت خوابت میبرد بابا هم میزد کف پات بیدارت کنه تو بیدار میشدی...
20 اسفند 1392