دلسادلسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

دلسا بهترین برا مامان و بابا

18 ماهگی گل دختر

سلام نفس مامان این چند وقت حسابی شیرین شدی ونصفه نیمه کلمهارو میگی و منظورتو میرسونی خیلی شیرین شدی فقط مونده بخورمت اگه دیدی روزی نبودت بدون مامانی خوردت شیرینم الان تو بغلم خیلی ناز خوابیدی فکر کنم موقع خوردنته عاشق کتابی و یه هوش چین برات خریدیم که وقتی فهمیدی چی به چیه همه عکساشو درست سر جاش میزاری و حال بابایو جا میاری آخه بابایی میگفت این براش زوده نمیتونه تشخیص بده ولی قربون دختر باهوشم برم که یه روزه همه تصویرا وشکلاشو یاد گرفتی بگذریم از شیرین کاریات عزیزم ........میخوام از واکسن 18 ماهگیت برات بگم.... وقتی این واکسنو زدی نمیتونستی اصلا پاتو تکون بدی حتی یه زره خیلی اذیت شدی گلم مامانی برات بمیره که این...
15 دی 1393

با عرض شرمندگی

سلام عسل مامان دختر گلم ببخشید که حدود 5 ماه  هست که دستی به وبلاگت نزدم اول اینکه یه مدت سیستم خراب بود بعدشم تو اصلا نمیزاری بیام پیش سیستم تا میام یا خاموش میکنی  یا اینکه کمکم تایپ میکنی.الانم رو پام نشستی وبا شکلکها حرف میزنی طلای مامان تا  الان که مامانو اذیت نمیکنی و دختر خوبی هستی همچنان شیرین و بامزه کارات خیلی بامزه شده مثل طوطی هر کاری میکنیم سریع عکس العمل نشون میدی،تقریبا کلمهای آسون میگی ، از بخاری کبا از چیزای داغ خیلی میترسی که این خیلی خوبه،اما بگم که موقع غذا خوردن اعصاب خورد کن میشی آخه میخوای خودت  قاشق دست بگیری که نمیتونی همشو میریزی اشکال نداره عزیززدلم تو بخور هرطور که دوست داری،ه...
27 آبان 1393

به روایت تصویر

سلام زندگی عسل مامان 25 خرداد با بابای بردیمت بهداشت و واکسنتو زدیم من انتظار داشتم که کلی گریه کنی ولی اصلا گریه نکردی دلیلشو دیگه من نمیدونم منم خوشحال از اینکه درد نکشیدی وگفت قد و وزنت خیلی خوبه مخصوصا قدت و من و بابا خیلی خوشحال شدیم راستی یادم رفته برات بگم چند هفته پیش دوتا از دندونای پاینیت نیش زدن ومن خیلی تعجب کردم آخه بدون دردسر تشریف اوردن هرچند دراومدن دندونای قبلیتم بدون دردسر بودن آخه تو دلسای منی همچنان قوی و  نیرومندی واینم عکسای خانم اول از همه عکس خانوادگی تولدت به همراه دختر عموت ساحل از اول تولد تا آخرش در حال پفک خوردن بودی مامان حرص خوردن دلسا در دنیای اسباب بازیه...
28 خرداد 1393

یک سالگیت مبارک

سلام عسلم تولدت مبارک عزیزدلم چقدر  زود گذشت یه سال با تمام خوبیه وبدیهاش گذشت البته  قسمتای که تو بودی همش خوبی بود هرچند ماهای اول خیلی سخت گذشت ولی  با بودن تو شیرین گذشت........   عزیزمامان امشب به مناسب تولد یه سالگیت جشن کوچیکی در نظر گرفتیم اول میخواستیم کیک بگیریم ببریم خونه بابا بزرگ و یه تولد خودمونی بگیریم بعد تصمیم عوض شدمن وبابایی تصمیم گرفتیم کیک بگیریم وخونه خودمون یه تولد کوچیک با حضور خودمون و عمو هادی و عمه  عطیه برگزار بشه. انشالله تولد سال دیگه باشکوه تر برگزار میکنیم. راستی دیروز با بابای رفتیم بیرون که کادو تولدبگیریم برات میخواستیم یه خرس بزرگ برات بگیر...
19 خرداد 1393

شیرین کاری دلسا جون

سلام عزیز مامان عسل مامان این روزا خیلی با مزه شدی کارای شیرینی انجام میدی اول از همه وقتی بهت بگی زبونت کو زبونتو درمیاری همراه باهاش میگی اومممممممممممممم دماغتو نشون میدی هیف هیف میکنی موهاتو نشون میدی گوشاتو نشون میدی الانم در حال یاد گرفتن چشماتی نمیدونم چرا چشمو دیر یاد  گرفتی درصورتی که بقیه خیلی زود یه روزه باهات تمرین کردم یاد گرفتی،اشکال نداره عزیز مامان یاد میگیری منظورتو با اشاره دستو گریه بهمون میفهمونی وقتی  بابا باهات بازی میکنه بهت میگه پشتک  بزن سریع میشینی دستات با سرت میزاری زمین که بابایی کمکت کنه مامان بابا  دادا(دالی)قاقا.هام هام(موقع ماشین بازی)غذ...
13 خرداد 1393

اولین پارک گردی دلسا خانم

سلام جیگر طلای مامان عسل مامان از وقتی هوا گرم شده هر وقت که بابای خونه باشه بعداز ظهرا پارک میریم روزاول خیلی ذوق نداشتی که پارک چیه سرسره تاب و الاکلنگ چیه ولی دوبار که رفتی دیگه باید به زور پیاده میشدی سفت تابو میگرفتی و تند تند پاهاتو تکون میدادی که بازم بازی میخوای ولی عسل مامان بقیه نی نیها هم بازی میخوان دیگه،همه چی به نوبت اینم عکسای عسل مامان آماده سر خوردن حرکککککککککککت و خسته شدنت و خوابیدنت تو غروب سرد عزیز مامان خیلی قشنگ خوابیدی طلای مامانی این عکسا از ده ماهگیته چون سایت خراب بوده نمیشد  گذاشت الان گذاشتمشون امیدوارم مامانی ببخشی ...
5 خرداد 1393

شیطنتای دلسا جونم

سلام به شیشه عمر مامان عزیز مامان این چند وقت خیلی شیطون شدی همش در حال حرکت و ریخت و پاش هستی،هر چی تمیز میکنم دستمال میکشم شما خانمی پشت سرم جبران میکنی رو همه وسایل خونه اثر انگشت گذاشتی صبحا که از خواب بیدار میشی با چشمای نیمه باز میری سراغ عسلیها که از روی اونا بری رو میز توالت با اینکه خیلی مواظب خودت هستی ولی این کارت خیلی خطرناکه، وقتی میخوای از تخت بیای پایین از وسطای تخت عقب عقب میای پایین مامان جون وقتی بهت میگیم لی لی حوضه سریع کف دستتو میاری با اون دستت ماساز میدی ومیگی لللللللللللللللللللللللللللللللل لللللللللللللللللللللل      وای عاشق دست زدنتم خیلی بامزه دست میزنی ولی&nbs...
11 ارديبهشت 1393

بهار آمد.......

سلام به روی ماهت زندگی مامان و بابا   اول از همه باید شاکر خداوند بزرگ باشم که تو رو به ما داد تا با وجود تو حس کنیم زندگی چقدر قشنگ و قشنگتر میشه....  شکر خدایی کنیم که با وجود تو زندگی ما حس زنده بودن گرفت....  با وجود تو خانواده معنا پیدا کرد خدایا  شکرت که این بهار آمد من در کنار عزیزانم بودم.... خدایا به خاطر همه چیز ازت ممنونمممممممممممممممممممم....   دختر گلم اولین بهار زندگیت مبارک   دخترم سال تحویل همه خونه بابا بزرگت بودیم همه عموها هم اونجا بودن امسال سال خوبی برا من وبابا بود چون تو کنارمون بودی، همچنین سال خوبی برای من...
21 فروردين 1393

حرفای نگفته

در ذهن نیافرینمت میمیرم از وهم اگر نچینمت میمیرم ای عادت چشمهای بی حوصله ام یک روز اگر نبینمت میمیرم........     نفس مامان واقعا اگه یه روز نبینمت میمیرم       دختر مامان این روزا خیلی شیرین شدی خیلی تو دل برو شدی روز  به روز شیرینتر میشی هرچقددر  خدارو شکر کنم باز کمه خدایا  شکرت...   .   دختر قشنگ ما خیلی دوست داریم   این روزا همش میری رو پله اتاق خوابا قبلا راحت بالا میرفتی ولی الان باید خیلی تلاش کنی گاهی موفق  میشی گاهی  نه دیشب تونستی بیای بالا و خو...
29 اسفند 1392