دلسادلسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

دلسا بهترین برا مامان و بابا

نفسای اخر زمستان

سلام  عزیز مامان زمستون داره نفسای آخرشو میزنه و نوروز در راهه تو روز به روز بزرگتر وقویتر میشی   ،عزیز مامان چه زود گذشت هروقت بیرون میرفتم دختربچه 8.9 ماهه میدیدم میگفتم کی دلسا من 9 ماهه میشه چه زود گذشت چه زود بزرگ شدی(مامانی آخه تو خیلی فسقلی بود).....    یادم میاد چقدر منتظر اولین لبخندت بودیم ،منتظر دمر شدنت،منتظر غلط زدنت ،منتظر سینه خیز رفتن و چهار دست وپا رفتنت بودیم،همه اینا گذشتن و ما هر  روز شاکرتر از دیروزیم .........   فقط بخاطر وجود تو بودن تو ......   تو به ما من وبابا، مخصوصا من امید زندگی امید بودن دادی، میدونی چرا میگم مخ...
24 اسفند 1392

پنج ماه شیرین گذشت

  سلام به روی ماهت گلم   الان که پنج ماهت شده دیگه میتونی دمر بشی البته تو چهار ماهگی دمر میشدی ولی از اونجا که ناز داشتی زیاد دمر نمیشدی میتونی اسباب بازیاتو خیلی راحت تو دست نگه داری باهاشون بازی کنی اسمتو تشخیص میدی البته از چهار ماهگی تشخیص میدادی ولی الان خیلی بهتر عکس العمل نشون میدی، حتی به اسم دلی هم عکسالعمل نشون میدی اسم دلی بابایی روت گذاشته  اوایل خیلی بهش میگفتم نگو دلی ولی باباست دیگه میگه الان دیگه اطرافیانم گاهی دلی صدات میزنن،امیدوارم ناراحت نشی   اواسط پنج ماهگیت بود چند باری سینه خیز رفتی ولی با کله میومدی زمین درد میومد دیگه  از سینه خیز رفتن خبر...
22 اسفند 1392

روزهای خوب دو ماهگی دلسا خانم

  عکس دلسا خانم از دو ماهگی       شیرین مامان خدارو شکر روزای سخت به اتمام رسید تو راحت میتونی شیر بخوری دیگه خوابت نمیبره قدرتمند شدی   دیگه میشه رفت بیرون کمی  البته کمی بزرگ شدی   ...
20 اسفند 1392

روزهای سخت یه ماهگی

عکس دلسا جون از یه ماهگی       مامان جون این عکس از  20 روزگیته برده بودمت واسه سنچش گوش ، خداروشکر مشکلی نداشتی ولی اذیت شدی چون دوتا چسب  یکی رو لپت یکی پشت گردنت  زدن وقتی اون چسبارو کندم خیلیییییییییییییی درد داشتی بمیرم مامای جاش رو لپت مونده     عزیزم  این روزا روزای سختی واسمون آخه قدرت شیر خوردنو نداشتی همش موقع شیر خوردن خوابت میبرد   شبا من اصلا خواب نداشتم چون دوساعتی یبار بیدار میشدم بهت شیر میدادم که خود شیر دادن بهت دوساعت طول میکشید شبا کلا 2 یا3 ساعت میخوابیدم تا سینه میزاشتم دهنت خوابت میبرد بابا هم میزد کف پات بیدارت کنه تو بیدار میشدی...
20 اسفند 1392

هفت ماه شد ماهرروز شاکرتر از روزهای گذشته

مامان جون این روزا روزای سردیه همش برف همش سرما من وتو با هم تو خونه حبس شدی م حتی چند هفته ای میشه که خونه بابابزرگت نرفتیم انشاله هوا گرم میشه از خونه بزنیم بیرون     بالاخره هوا گرم شد............باهم رفتیم خونه بابا بزرگت.هوا حسابی گرم بود پیش از ظهر با منو تو بابا رفتیم بیرون وتو برفا کلی عکس  گرفتیم                                                    &...
20 اسفند 1392

ماه هشتم

    عزیزم الان خودت میتونی براحتی بشینی البته خیلی وقته ولی الان کنترلش دستت اومده     ه   میتونی سینه خیز بری کل خونه بریزی به هم         دایی وحید یه تاب موزیکالی برات خریده که تو ازش خیلی خوشت میاد و وقتی توش تابت میدم کلی قهقه میزنی         وقتی میزارمت تو تاب کلی میخندی منم برات این شعرو میخونم توهم قند تو دلت اب میشه تاب تاب عباسی/ خدا منو نندازی/اگه منو بندازی / دلسا دیگه نمیاد تاب بازی/دلی نمیاد تاب بازی................  البته بابای بیشتر باهات تاب بازی میکنه.......... >   ...
20 اسفند 1392

روزهای شیرین چهار ماهگی دلسا خانم

عزیز مامان 17 مهر بود که عازم مشهد شدیم تو رو مطابق نظری که داشتم به پابوس امام رضا بردیم که شاکر خداوند باشیم که چنین فرشته ای به ما داده سفر به مشهد هم مثل سفر به شمال خیلی بهمون خوش گذشت چون دخمل گلی دارم که مامان وبابا اذیت نمیکنه  فدای دختر فهیمم.   بعد از اینکه از مشهد اومدیم نوبت به واکسنت رسید بازم اینجا خانمی خودتو نشون دادی و اذیت نکردی ، البته کمی تب داشتنی ولی انقدر زیاد نبود که اذیت بشی   عکس از چهار ماهگی دخمل گلم             اینم عکس با دختر خاله جونت متینا شیطون          دختر نز نازی مامان اواسط چها...
18 اسفند 1392

سلام به روی ماهت

              19 خرداد92 زاد روز دلسا جون                                                      تولدت مبارک عزیزم                               &n...
17 اسفند 1392

روزای قبل و بعد زایمان

  از میخوام  موقعی بگم که  لحظه شماری میکردیم ببینیمت از اینکه خیلی دختر خوبی بودی مامانتو اصلا اذیت  نمیکردی مامانی وقتی تو تو وجودم بودی بهترین دوران زندگیم بود بهترین لحظات زندگیم بود،واسه همینه که هر خانم بارداری میبینم میگم خوش به حالت که بارداری...... دخترم قراربود 9 مرداد قدم به این دنیا بزاری ولی خیلی عجول بودی حدود 50روز زودتر بدنیا اومدی یعنی 19 خرداد 92 اومدی و مارو خوشحال کردی هر چند خیلی زود اومدی ما نگرانت بودیم ولی اون سختیها گذشت شدی یه دسته گل قربونت بشم دختر نازم..                       ...
17 اسفند 1392

اولین سرما خوردگی

  اولین بار اواخر سه ماهگیت بود که سرما خوردی ولی خدارو شکر سرماخوردگیت بد نبودخیلی زود خوب شدی        این عکس از موقعی که با بابایی از حموم اومدی دماغت دراومده وخوابت میاد ...
17 اسفند 1392